محل تبلیغات شما



به خاطر وضعیت مادرم قبول نکردم خواستگار بیاد خونمون،گفتم بیرون قرار بزاریم هرچند کچل مون کردن ازبس بهانه آوردن که خطر داره کافه و. گفتن بیایید بریم باغ اونا که ما قبول نکردیم،گفتن بریم خونه شون بازم ما قبول نکردیم خلاصه ی کافه ک تو حیاط شم صندلی هست پیشنهاد دادم و قبول کردن. پسره دانشگاه شریف درس خونده هم کارشناسی و هم ارشد خییییییییییییلی پسر خوبی بود اما نه برای زندگی مشترک چون واقعا درس خونده فقط،اصلا حس میکنم تو جامعه در نرفته خیلی تو غار خودش بود
مجبوووورم فردا با خواستگاری ک خانواده اصرار دارن برم بشینم صحبت کنم دلم میسوزه هم واسه خودم هم واسه ایشون از سال ۹۵ایشون خواستگار منه چند بار گفته دیگ خانواده بهانه های منو نپذیرفتند و گفتند برو باهاش حداقل ی دفعه صحبت کن منم گفتم برای جلوگیری از سرزنش های بعدی مجبوووووووورم برم فردا رو در حد بوق آماده نیستم.
تقریبا از پیام دادن آقای میم ناامید شده بودم. پیام های روزهای گذشته رو میخوندم و هر دفعه هزاران سوال میومدتوی ذهنم که دلیل واقعی ایشون برای این قطع ارتباط چیه؟؟؟؟!!!! ادمی نیستم که بخوام زود با آقایون گرم بگیرم ، آقای میم اولین نفری که واقعا برام متمایز بود از بقیه، هرچند این باعث نشده بود که پارو از خطوط اونور تر بزارم و صمیمی بشم باهاش. نهایتش این بود که یکم از حالت رسمی، نگارش پیام هامون به سمت عامیانه رفته بود.
دیروز از آقای میم خواستم باهم تلفنی صحبت کنیم میخواستم بگم نقش واسط کم رنگ تر بشه میخواستم بگم بسه این عمه تراپی ها واسه راضی ت میخواستم بگم از این به بعد تمرین کنیم باهم حل کنیم مسایل رو میخواستم بگم خواهشاً گوش به حرف آدم های نده که انقدر صفر و صدی هستنگوش نده اگر میگن مادرت از من متنفره گوش نده که حس آدما تغییر نمیکنه گوش نده به حرف اونایی ک نمی‌خوان کنار هم باشیم خیلی چیزا گفتم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی اندیشه